سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آیین جونمردان
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
[ و او را گفتند اگر در خانه مردى را به رویش بندند روزى او از کجا سوى او آید ؟ فرمود : ] از آنجا که مرگش بر وى در آید . [نهج البلاغه]
نویسنده : آیین 20:: 87/8/19:: 9:21 عصر
آغاز جنگ یکى از حساس ترین زمان هاى نبرد بود چون خیلى از افراد امید به پیروزى نداشتند و اکثرا با یاس و ناامیدى به اوضاع نگاه مى کردند. زیرا دشمن موفقیت هایى در میدان هاى نبرد به دست آورده بود و شعارهایى مى داد که سه روزه یا یک هفته اهداف را تصرف مى کنیم، و از طرف دیگر عدم موفقیت هایى که در میدان هاى نبرد مى دیدیم همه اینها مایوس کننده بود لذا این وضعیت براى بچه ها زمان حساسى بود.
در آن زمان مقام معظم رهبرى در میدان هاى نبرد حضور پیدا کردند و با خط دهى به نیروها و حمایت از گروه هاى پارتیزانى و چریکى به رزمندگان روحیه و توان مى بخشیدند. وقتى که یک رزمنده پاسدار و یا ارتشى و یا بسیجى مى دیدند که «آقا» در اهواز و در میدان هاى نبرد از نزدیک جنگ را اداره و کنترل و هدایت مى کند اهمیت کار و ضرورت حضور در میدان هاى نبرد و دفاع از انقلاب و اسلام را بیش از پیش لمس مى کرد و به خودى خود روحیه مى گرفت و تقویت روحى مى شد و براى دفاع از انقلاب جان فشانى مى کرد. در آغاز جنگ بچه هاى رزمنده و انقلابى واقعا غریب و تنها بودند و این به خاطر عملکرد و طرز تفکر بنى صدر، رییس جمهورى وقت و همفکرانش بود. در آن وضع و اوضاع واقعا حضور «آقا» و کسانى همچون شهید چمران باعث قوت قلب بچه ها بود.
آقا که خود سلاح به دست گرفته بود و پاى در جبهه گذاشته بود علاوه بر شرکت در کارهاى چریکى و ضربه به دشمن به امور بچه ها و سازمان دهى فکر مى کرد و در جهت حل مشکلات آنان قدم برمى داشت. ما در منطقه «دب هردان» در میان جنگل هاى مقابل کارخانه نورد مستقر بودیم که تا اهواز اقلاً ده، دوازده کیلومتر فاصله داشت. چهل روز از جنگ گذشته بود که به اتفاق شهید رستمى یک طرح عملیاتى آماده کرده بودیم و براى اجراى آن به یک سرى امکانات احتیاج داشتیم لذا به اهواز رفتیم تا با مسوولان صحبت کنیم و طرح خود را به تصویب برسانیم و امکانات بگیریم. شهید والامقام تیمسار فلاحى طرح ما را دیدند و سوال کردند که: الان چه چیزهایى در اختیار دارید؟ ما گفتیم: تعدادى اسلحه «ام یک» و «برنو» و مقدار کمى هم فشنگ.
همین جا از ایشان درخواست اسلحه و مهمات کردیم ایشان فرمودند: «به خدا قسم، بنى صدر به من دستور داده که یک پوکه هم به شما ندهم، اگر بخواهید من مى توانم بخشنامه اش را هم به شما نشان بدهم. خود شهید فلاحى وقتى این طرح و برنامه و آمادگى بچه ها را دید شیفته شد و قصد پشتیبانى و همکارى داشت اما براى عدم همکارى به او بخشنامه شده بود ولى ما مصر بودیم که طرح مان اجرا شود؛ لذا یک روز گفتند قرار است بنى صدر به منطقه بیاید. براى دیدار و حرف زدن با او در مورد طرح به اهواز رفتیم بعد گفتند که اندیمشک است. به آنجا رفتیم سه چهار ساعت پشت در ایستادیم که خواسته مان را بگوییم، پاسخ ندادند حتى اجازه ندادند که داخل برویم و با وى حرف بزنیم.
فقط یک سرهنگ بود که نشست و با ما حرف زد و قرار شد که برود با بنى صدر صحبت کند و نتیجه اش را براى ما بیاورد، رفت و بعد از یک ساعت برگشت و گفت: بنى صدر نظرش این است که عملیات در این منطقه هیچ فایده اى ندارد و باید آن منطقه را هم که هستید تخلیه کنید. ما مایوسانه برگشتیم و در اهواز خدمت آقا رسیدیم که در مقر استاندارى بودند. ایشان با آغوش باز ما را پذیرفتند و فرمودند: «طرح بسیار خوبى است ولى در جناحین آن برادران ارتش به شما کمک کنند. بعد دستور دادند که امکانات و مهمات و غذا و پوشاک براى ما در نظر بگیرند. باز براى تاکید بیشتر نظر ایشان را خواستیم فرمودند: هدف دشمن تصرف اهواز و آبادان و نیز تصرف کامل خرمشهر و کلا غرق کردن مناطق جنوب است و اگر ما اینجا را تخلیه کنیم به اهداف دشمن کمک کرده ایم. پس ما باید هر طور که شده با چنگ و دندان و نفر به نفر بجنگیم و دشمن را مایوس کنیم. سپس فرمودند: «من الان مى خواهم به آبادان بروم و پاى طرح هاى عملیاتى آبادان بنشینم تا بتوانیم آنجا را از محاصره بیرون آوریم شما هم که اینجا هستید با تمام تلاش تان کار را دنبال کنید و من هم از شما پشتیبانى مى کنم. «در واقع یکى از عوامل عمده شکست حصر آبادان حضور «آقا» و تقویت روحى رزمندگان توسط ایشان بود.
هر یک از فرماندهان و رزمندگان هر زمان که مى خواستند به راحتى مى توانستند با ایشان صحبت کنند و طرح هاى خود را مطرح نمایند. استراتژى آقا این بود که ما در آبادان و خرمشهر و اهواز بمانیم و با چنگ و دندان دفاع کنیم اما بنى صدر و همفکرانش استراتژى شان این بود که از این شهرها عقب نشینى کنیم و روى ارتفاعات تنگه فنى و زاگرس مستقر بشویم یعنى تحویل تمام منطقه جنوب به دشمن. مى گفتند که: زمین بدهیم و زمان بگیریم. اما «آقا» و در راس همه، حضرت امام به خوبى مى فهمیدند که ما نباید به دشمن زمین بدهیم و حتى براى حفظ یک متر آن باید بجنگیم ، اتفاقا بعدها هم دیدیم که تمام کارشناسان سطح بالاى نظامى دنیا که صدام را کمک مى کردند و به او فکر مى کردند در عملیات هاى فاو، کربلاى ? و دیگر عملیات هاى داخل خاک عراق، نظرشان این بود که عراق باید براى حفظ یک متر زمین خود هم تلاش کند و هیچگاه به راحتى عقب ننشیند حتى مى دیدیم که حاضر بود یک لشکر را براى یک قسمت، فدا کند. اما بنى صدر و همکارانش از روى ترس و جبن مى خواستند که سخاوتمندانه زمین ببخشند اما اندیشه آقا و نیروهاى همفکرش باعث شد که از وجب به وجب این خاک دفاع شود.
همین مقاومت ها و عملیات هاى چریکى و ضربه هاى پى درپى نمى گذاشت که دشمن با خیال آسوده جا خوش کند و زمینه ساز عملیات هاى بزرگ و افتخارآفرینى چون فتح المبین و بیت المقدس و سرانجام آزادى همه زمین ها و شهرهاى ما از لوث وجود دشمن شد. مقطع حساس دیگرى که آقا از نزدیک در جبهه حضور یافت اواخر جنگ بود که دشمن باز به هوس حمله به مرزهاى ما افتاده بود و به یارى منافقین و کشورهاى دیگر، دور تازه اى از حمله ها را آغاز کرده بود و شعارهاى پوچى سر مى داد در این هنگام آقا از حضرت امام اجازه گرفتند و با یک پیام تاریخى با ائمه جمعه سراسر کشور همه آنان را به حضور در جبهه فرا خواندند. همین حضور وضعیت جبهه ها را تغییر داد چون من خود شاهد بودم که «آقا» در جنوب، یگان به یگان، قرارگاه به قرارگاه، گردان به گردان راه مى رفتند و با سرباز، بسیجى، پاسدار، ارتشى، فرمانده، غیر فرمانده مى نشستند و زانو به زانو صحبت مى کردند و در آنها روح نشاط و پایدارى به وجود مى آوردند و دیدیم که در اثر همین دفاع هاى مردانه رزمندگان اسلام صدام مجبور شد که بعد از هیاهوها و گردوخاک هاى زیادى، آتش بس را بپذیرد و در رسیدن به اهدافش ناکام بماند.
اوایل جنگ ما در منطقه «دب هردان» بودیم. روزى داشتم به خط مى رفتم در مسیر جاده خرمشهر -اهواز از کارخانه نورد که رد مى شدى اولین جایى که جنگل شروع مى شد خط ما بود و دشمن تقریبا یک کیلومترى آن طرف تر بود. آن زمان لشکر ?? در همان مسیر آرایش گرفته بود و یکى دو مرتبه هم عملیات کرده بود. خط ما دست راست آن جاده بود و برادران ارتشى دست چپ بودند، من با لندرور در حال رفتن بودم، از ماشین «آقا» سبقت گرفتم بعد شناختم که «آقا» در ماشین است. ایشان رفتند و به پشت خاکریز خودى پیچیدند. از آن طرف به جلو خط خودى نبود و خط دشمن بود خاکریز ما کنار یک جوى آب قرار گرفته بود لشکر ?? هم پشت سر ما مستقر شده بود. وقتى شناختم که آقا هستند رفتیم و خودمان را قاطى کردیم در سمت چپ جاده حدود پانصدمتر که به جلو مى رفتى یک مقدار نسبت به این طرف بلندتر بود آقا آمدند آنجا و رفتند بالا و منطقه را دید زدند بعد پایین آمدند و سنگر به سنگر با برادران ارتشى احوالپرسى کردند به حدى که ما خسته شدیم و رفتیم.
این گذشت و بعد از چند روز یک روز صبح که از خواب بیدار شدیم دیدیم که یک نفر در خط ما در حال قدم زدن است. من فکر کردم آقاى فراهانى و دو سه نفر دیگر هستند، (آن زمان افسرى بود به نام سروان فراهانى از برادران شهربانى - نیروى انتظامى فعلى - که آدم بزرگوارى بود) من فکر کردم دوستان سروان فراهانى هستند، لذا به سراغشان نرفتم و گفتم: حتما همان برادران شهربانى هستند، خودشان به سنگر ما مى آیند من همینجورى رفتم توى سنگر و مشغول کارهاى خودم بودم که یک مرتبه شهید عمرانى که یکى از بچه هاى نیشابور بود پسر شیرینى بود حرف «شین» را هم نمى توانست بگوید و «سین» مى گفت مثلا شوشترى را سوسترى مى گفت ما گاهى با او شوخى مى کردیم و مى گفتیم مقاله بخوان مقاله اى تهیه مى کردیم که شین زیاد داشته باشد خلاصه شهید عمرانى گفت: آقاى سوسترى، آقاى سوسترى «آقا» دارند به سنگر ما مى آیند آقا به سنگر ما آمدند یک اسلحه کلت به کمرشان بسته بودند و در ماشین هم یک اسلحه قنداق تاشو «ژ ?» داشتند، آمدند توى خط و متفکرانه قدم مى زدند، بعد فرمودند این جایى که شما مستقر هستید بسیار جاى حساسى است مواظب باشید که از سمت راست دور نخورید و بعد دستوراتى دیگر به ما دادند و یک سرى اطلاعاتى از ما خواستند و رفتند. از سوى آقا آمدند و گفتند که فردا ما مى خواهیم برویم منطقه سمت راست شما را ببینیم، رفتیم آقا اسلحه اى روى دوششان بود رفتند داخل سنگرها و سرکشى و بازدید کردند بعد از آن دیگر من نمى گذاشتم آقا از سنگر دیده بانى جلوتر بروند. مى دانیم که قاطعیت و شجاعت یک خصیصه درونى است که به تدریج در انسان رشد مى کند و در فرازهاى حساس و بحرانى خود را نشان مى دهد. شجاعت و قاطعیتى که ما از آقا مى دیدیم واقعا براى ما درس آموز بود.
براى نمونه ما همزمان با عملیات والفجر ،?? عملیات بیت المقدس ? را در منطقه ماهوت سلیمانیه دنبال مى کردیم. ایشان آمده بودند در قرارگاه، ما خدمت ایشان رسیدیم در همان جا مشکلات و نارسایى هایى که در منطقه بود خدمتشان عرض کردیم ایشان در قرارگاه تاکتیکى سپاه در منطقه والفجر ?? در زیر برد توپخانه و ادوات نیمه سنگین دشمن نشسته بودند، گاهى هم اطرافشان بمباران مى شد و گلوله مى خورد سنگرشان هم سنگر درستى نبود و فضاى خوبى نداشت در آنجا نشستند و گزارش هاى ما را مى شنیدند من آنجا پیشنهاد کردم حالا که این جا عملیات به نتیجه رسیده و آنجا هم ما مشکلات داریم و عقبه هاى بسیار بدى داریم اجازه بدهید مقدارى از محور سلیمانیه عراق و ارتفاعات قلاغو و گوجار عقب نشینى کنیم، چون ارتفاعات بسیار صعب العبور و برف گیر و سردى دارد ما هم از رودخانه هاى متعددى رد مى شویم (رودخانه هاى چومانه کلاسه) و دشمن هر لحظه عقبه هاى ما را که پل درست کرده ایم مى زند.
واقعا براى ما هم سخت است ولى ایشان فرمودند: «شما به هر قیمتى که شده باید آنجا حضور داشته باشید و حتى روى یک تپه دست گذاشتند و فرمودند باید این تپه حفظ شود. با این که من فرمانده میدان و فرمانده قرارگاه آنجا بودم و از نزدیک با تمام مسایل جزیى سر وکار داشتم ایشان به طور دقیق از روى نقشه روى آن تپه دست گذاشتند و گفتند باید این تپه حفظ شود و در ادامه فرمودند: اگر شما این تپه را از دست بدهید کل خط دفاعیتان متزلزل مى شود پس اگر مى خواهید مجددا به ارتفاعات قلاغلو و گوجار برسید این نقاطى را که الان هستید چنانچه از دست بدهید دیگر نمى توانید این هدف را دنبال کنید و دشمن صددرصد بر شما تسلط پیدا مى کند. من مجددا گزارش را طور دیگرى تنظیم کردم که اجازه بدهند عقب نشینى کنیم چون براى ما خیلى سخت بود و پشتیبانى برایمان سنگین بود و باز ایشان مجددا فرمودند: مشکل شما با عقب نشینى دو تا مى شود و این گزارش را که شما مى دهید به نوعى پیشنهاد مى دهید که بیاییم روى آن تپه یعنى عقب نشینى، ولى اگر مى خواهید سلیمانیه را دنبال کنید این عقب نشینى این هدف را تامین نمى کند و باز تاکید کردند به حفظ آن تپه و گفتند این را باید محکم نگه دارید و از اینجا هست که شما مى توانید براى هدف بعدى گام بردارید و البته ما را راهنمایى و متقاعد کردند و فهمیدیم که نظر ایشان درست است و به همان عمل کردیم و تا روزهاى آخر درواقع براى ما راهگشا بود.
منبع: سایت ساجد

نظرات شما ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

5438:کل بازدید
9:بازدید امروز
2:بازدید دیروز
درباره خودم
آیین جونمردان
لوگوی خودم
آیین جونمردان
لوگوی دوستان

لینک دوستان

صدفی برای مروارید
آیین جوانمردان
آیین جوانمردان
آیین جوانمردان
آیین جوانمردان

اشتراک