*1- نظم و انضباط:
*نظم و انضباط ایشان از همان اول زبانزد بود و یکی از توصیههای همیشگی ایشان در صحبتها و سخنرانی ها نظم بود. گاهی که برخی بینظمیها را میدیدند، به شدت ناراحت میشدند و میگفتند بینظمی نباید در نیروهای نظامی باشد؛
رفت و آمدها، حضور بر سرِ کار، وضع ظاهری، همه باید مرتب باشد. در جلساتی که با نظامیان داشتند تأکید زیادی روی نظم و دقت میکردند. رژه نظامیان را کاملاً کنترل میکردند و حتی جزئیترین حرکات بچهها را به فرماندهان گوشزد میکردند. واقعاً خودِ ایشان الگوی نظم میباشند.
*از ویژگیهای بارزشان آشنایی و احاطه کامل و تسلط ویژهای است که به مسائل کلان و حتی جزییات و ظرافتهای نظامی و امور نیروهای مسلح دارند. علت این امر علاوه بر کیاست و زیرکی و استعداد سرشارِ ایشان، ممارست و ارتباط نزدیکی است که از بدو پیروزی انقلاب اسلامی در امور نظامی و نیروهای مسلح داشتهاند. نقش مؤثر ایشان در تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و تثبیت سپاه که از سوی حضرت امام(ره) واگذار گردیده بود، تقویت حرکتهای حزباللهی درون ارتش، نمایندگی حضرت امام(ره) و ریاست شورای عالی دفاع و مهمتر از همه حضور چشمگیر و مؤثرشان در صحنههای مختلف جنگ، همه و همه اموری هستند که در حصول این تسلطِ ویژه، نقش داشتهاند.
خود ایشان چنین نقل میکردند: من چون در منطقه لباس نظامی به تن داشتم وقتی جهت اقامه نماز جمعه به تهران میآمدم، لباس روحانیت را روی لباس نظامی میپوشیدم. عادت من این بود که وقتی از منطقه برمیگشتم مستقیماً خدمت حضرت امام(ره) میرفتم. یکی از این دفعات- سال 59 -از منطقه آمدم و وارد حیاط منزل حضرت امام(ره) شدم، در تمامی مدتی که در حال باز کردن بند پوتینهایم بودم، امام از پشت پنجری اطاقشان به هیئت و قیافه من که لباس نظامی را زیر قبا پوشیده بودم خیرهخیره نگاه میکردند و بعد از احوالپرسی فرمودند: " یک وقت پوشیدن لباس جُندی(نظامی)، برای اهل علم خلاف مروّت بود و حالا بحمدالله وضع به اینجا رسیده است." من احساس میکردم که ایشان خوشحالاند. اولین باری که در منطقه قبا را کندم و لباس نظامی پوشیدم قدری در دلم تردید بود اما بعد که ایشان لبخندی زدند و لطف کردند و ابراز رضایت و خشنودی داشتند، با طیب خاطر لباس رزم میپوشیدم.
* هر زمانی که به منطقه تشریف میآوردند، میدیدیم که لباسهای ایشان- چه لباس ارتشی و چه لباس سپاهی- مرتب و پوتینها واکس زده بود و هنگامی که به خط مقدم میرفتند، ازکلاه استفاده میکردند. یادم هست روزی که تشریف آورده بودند به لشگر علیبن ابیطالب (ع)، بعضی از برادران زحمت کشیده بودند و با کمکهای مردم و حضرت امام و نیز خودِ آقا یک پادگان خوب و مرتبی در اندیمشک ساخته بودند، برادران مایه میگذاشتند که این پادگان مرتب باشد و روی نظم و انضباطِ نیروها دقت داشتند. وقتی ایشان به لشگر تشریف آوردند و حدود یک روز در آنجا بودند، در صحبتی که کردند از این نظم و انضباط خیلی احساس رضایت نمودند که پادگان به این تمیزی نگهداری میشود و نیروها به این منظمی هستند. یک نمونی دیگر از نظمشان اینکه هرگاه ساعتی را برای تشکیل جلسه تعیین میفرمودند، سر وقت حاضر میشدند؛ حتی دقیقهها را هم رعایت میکردند.
*یک روز در جبهه جلسهای بود و همه آزاد بودند با رعایت نوبت و نظم، حرفهایشان را در خصوص مسایل نظامی و غیرنظامی مطرح کنند. یکی از فرماندهان بدون گرفتن وقت و توجه به نوبت دیگران بلند شد و مطلبی را عنوان کرد. سردار فضلی فرمانده ارشدِ آن جلسه به آن فرمانده گفت که از جلسه بیرون برود تا تنبیه شده باشد اما بعد به خودش آمد که نکند این کار در حضور مقام معظم رهبری جسارت بوده باشد. چند وقتی گذشت و شنیده شد که آقا در جمع دیگری از نظمِ حاکم بر آن جلسه، تعریف کرده بودند و آن تنبیه را بهجا دانسته بودند. همچنین ایشان هر وقت به جبهه میآمدند با لباس نظامی کامل بودند و در گرمای طاقتفرسای جنوب با لباس گرمِ نظامی و کلاه و ... به همراه همه رزمندگان در جلسههای مختلفِ سخنرانی و پرسش و پاسخ ستادهای عملیاتی شرکت میکردند.
*2- هوش نظامی و سیاسی:
* ایشان در تمام مسایل مربوط به مملکتداری و امور نظامی، ذهنِ بازی دارند. شاید یکی از علتهای آن این باشد که در جنگ از ابتدا حضور مستقیم داشتهاند. پختگی سیاسی و احاطه ایشان به مسایلِ کشور و دنیا و رویدادها، در زمان انجام عملیاتها و ضربههای سیاسی مؤثر بود.
*در اواخر جنگ که دشمن برای بار دوم در مرز ایستگاه حسینیه و طلاییه پیشروی کرده بود، در قرارگاه یونس کنار جاده آبادان در جنوب مستقر بودیم و میخواستیم جلوی پیشروی دشمن را بگیریم که یکمرتبه آقا(که در آن زمان رییسجمهور بودند) بدون خبر قبلی، وارد شدند و نشستند. از همان ابتدا بدون اینکه لحظهای وقت تلف کنند فرمودند فرماندهان گزارشِ خود را بدهند. مشغولِ گزارش دادنِ طرح بودم که ناگاه از باختران تماس گرفتند که ارتش عراق تا شهر کرند پیشروی کرده است! برای ما از نظر نظامی قابلقبول نبود که ارتش عراق تا کرند بیاید چون بسیار برایش خطرناک بود لذا هرچه آنها میگفتند، ما نمیپذیرفتیم. در همین اثنا آقا فرمودند: " عراق نیست. اگر میگویند عراق اشتباه میکنند؛ بدانید حتماً منافقین هستند." ده دقیقه بعد تماس گرفتند که دشمن تا اسلامآباد آمده! کمی بعد باز تماس گرفتند که دشمن آمده اسلامآباد و در پادگان اللهاکبر مشغولِ پاکسازی است! تعجب کردیم که اینها با چه سرعتی دارند پیش میآیند و از آنها پرسیدیم: " اینها چه کسانی هستند؟عراق یا منافقین؟" گفتند که نمیدانند تا اینکه فردی که با او تلفنی صحبت میکردم گفت:" من در زیرزمینِ پادگان هستم و دشمن آمد و در را به روی من قفل کرد. آنها دختر و پسر قاطی هستند و فارسی صحبت میکنند. به هم میگویند اینجا را دست نزنیم بماند برای خودمان!" یعنی با یک امیدواری اینچنینی. دیگر برای ما قطعی شد که منافقین هستند. برای ما این مهم بود که به محض اینکه گفتیم دشمن آمده به کرند، ایشان بلافاصله تحلیل کردند که منافقین هستند و بعد از اینکه گفتیم آنها رسیدهاند اسلامآباد و به سمت باختران در حرکتاند، ایشان همانجا خطوط دفاعی را برای ما ترسیم کردند و گفتند:" سعی کنید تا به باختران نرسیده جلوی دشمن را بگیرید."
*ایشان در قرارگاه تاکتیکی سپاه در منطقی عملیاتی والفجر10 در زیر بُردِ توپخانه و ادوات نیمهسنگین دشمن نشسته بودند، گاهی هم اطرافشان بمباران میشد و گلوله میخورد. سنگرشان هم سنگر درستی نبود و فضای خوبی نداشت؛ آنجا نشستند و گزارشهای ما را شنیدند. من پیشنهاد کردم حالا که اینجا عملیات به نتیجه رسیده و آنجا هم ما مشکلات داریم و عقبههای بسیار بدی داریم، اجازه بدهید مقداری از محور سلیمانیه عراق و ارتفاعات قلاغو و گوجار عقبنشینی کنیم؛ چون ارتفاعاتِ بسیار صعبالعبور، برفگیر و سردی دارد و ما هم از رودخانههای متعددی رد میشویم، دشمن هر لحظه عقبههای ما را که پل درست کردهایم میزند لذا واقعاً برای ما سخت است. ولی ایشان فرمودند که شما به هر قیمتی شده باید آنجا حضور داشته باشید؛ حتی دست روی تپهای گذاشتند و فرمودند:" باید این تپه حفظ شود. اگر این تپه را از دست بدهید کلّ خطِ دفاعیتان متزلزل میشود و اگر بخواهید مجدّداً به ارتفاعات قلاغلو و گوجار برسید، چنانچه نقاطی را که الآن هستید از دست بدهید، دیگر نمیتوانید این هدف را دنبال کنید و دشمن صددرصد به شما تسلط پیدا میکند." من گزارش را مجدداً طور دیگر تنظیم کردم که اجازه بدهند عقبنشینی کنیم اما ایشان باز فرمودند:" مشکل شما با عقبنشینی دو تا میشود اگر میخواهید سلیمانیه را دنبال کنید... این تپه را محکم نگه دارید و از اینجا هست که میتوانید برای هدف بعدی گام بردارید." درآخر ما را متقاعد کردند و فهمیدیم که نظر ایشان درست بوده و به همان عمل کردیم و تا روزهای آخر برای ما راهگشا بود.
*ایشان با مدیریتِ کلان جنگ، مخصوصاً قسمتهایی که با سیاست و تحرکات سیاسی ارتباط دارد، آشنایی کامل دارند و در کلانِ طرحها، دیدگاههای سنجیده ای داشتند و آنها را با مشورت و قاطعیت توأم کرده بودند. بطور مثال آن زمان که تحرکات آمریکا در منطقه خلیجفارس به اوج خود رسیده بود، مقام معظم رهبری به برادران سپاه و ارتش مأموریت دادند که سریع از مناطق بازدید کنند و بعد از آن، طرحهای دفاعی منظم بشود و برای ایشان فرستاده شود. با این فرمان، یگانهای موشکی از سپاه، ارتش و گروههای توپخانه، هر کدام به فراخور حال سازمان و مأموریت خود، به آنجا اعزام شدند. این برخورد آقا و جدّیتی را که به برادران تزریق کرد، وضع را عوض نمود. پس از این فرمان، بعد از 16سال برای اولین بار برادران نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی توانستند از کشتیهای خارجی تنگی هرمز که بعضاً در شبکههای راداری با قُلدری یا تمسخر برخورد میکردند، با امر و نهی تجسس کنند و روی رادارها بگیرند؛ یا به آمریکاییها ایست دهند و بخواهند آنها خودشان را معرفی کنند و مشخصاتشان را بگویند؛ یا وقتی که آمریکا یکی از کشتیهای ما را برای تجسس نگه داشت، به محض آنکه قایقهای تیزروِ ما اطرافشان حلقه زدند، میگویند داشتیم سؤالی میپرسیدیم! پس از این قاطعیت در رهبری و مسائل نظامی، میبینیم آمریکاییها از مواضعشان خیلی عقبنشینی کردند. ما در جزایر مصمّم به دفاع شدیم ولی تا قبل از این قضیه، شاید اصلاً خیلی موضعگیری روشنی نداشتیم که اگر به جزایر ما حمله بکنند چه باید بکنیم؛ آقا فرمودند: " یک وجب از جزایر را نباید از دست بدهیم." نمونه دیگر اینکه در سال69 در جنگِ خلیجفارس ابلاغ فرمودند که واحدها در منطقه جنوب و غرب گسترش پیدا کنند. ما جزء واحدهایی بودیم که در منطقه جنوب، حوالی پادگان حمید اردو زده بودیم. آقا فرمودند:" به هیچ وجه نباید پذیرفت که حتی کسی به یک وجب از خاک ما تجاوز کند." این تصمیم قاطع، همه ما را مصمّم کرده بود که کوچکترین رخنه و نفوذ را نپذیریم و با تمام توان مهیای مقابله شویم. اثرش را هم دیدید که علیرغم آنکه آمریکا مشغولِ گذراندن مصوّبههایی بود که از خاک ایران برای حمله به عراق استفاده کند اما با این تصمیمِِ مقام معظم رهبری، عقبنشینی کرد.
*3- شجاعت و قاطعیت:
*آقا در مقابل فرماندهانِ رده بالای نظامی هم قاطعیت داشتند و با شجاعت و جرأت، حرفها و نظریات خود را بیان میکردند؛ مثلاً گاهی پیش میآمد که دشمن در بعضی از قسمتها از خط ما عبور میکرد و لطماتی را به ما میزد، هرچند ما بعداً پاسخ میدادیم و دشمن را عقبتر میراندیم ولی اگر در این عقبنشینی کسی مقصر بود، آقا با قاطعیت با او برخورد میکرد و میفرمود:" نباید به خاطر کوتاهی بعضی مسؤولان چنین مسایلی پیش بیاید." خیلی قرص و محکم برخورد کرده و نظر میدادند که مثلاً فلانکس باید تنبیه بشود، هرچند رشادتهایی داشته و ناآگاهانه عقبنشینی کرده ولی باز برخورد میکردند.
*زمانی که حضرت امام(ره) ایشان را به عنوان جانشین خود در جبهههای جنگ معرفی کردند، تحول بسیار اساسی در جنگ پیدا شد. من فرماندهی قاطع ایشان را در کربلای 4 و5 شاهد بودهام. هر کسی در آن شرایط سخت نمیتواند تصمیمگیری کند ولی ایشان تصمیم گرفتند بهگونهای که نتیجهاش را هم دیدیم، عملیات کربلای 5 با موفقیت بسیار بالا انجام شد؛ در سایر عملیاتها هم همینطور. در قرارگاههایی میآمدند و کارها را پیگیری میکردند که زیرِ بُرد خمپاره و توپ دشمن بود و حتی در آنها تشکیل جلسه میدادند. گاهی هم با یک لباس بسیجی بینام و نشان تا خط مقدم میآمدند؛ حتی بچهها دیده بودند که ایشان تا ضلعِ شرقی پنجضلعی در شلمچه پیش آمده بودند.
*4- دقت نظر:
* از سال 65 تا اوایل72 در قرارگاه حمزه بودیم، روزانه گزارش عملیاتی به رده بالاتر یعنی ستاد مشترک و ستاد کل و ستاد مرکز میدادیم اما یک بار ندیدیم که به محتوای گزارش اشکال بگیرند؛ هرچند ما دقیق مینوشتیم ولی مسلماً خطاهایی داشتیم اما در طول 14ماهی که در قرارگاه مرکزی با فرمانده معظم کل قوا کار میکردیم شاید بیش از سهبار از دفتر نظامی آقا با ما تماس گرفتند و درباری محتوای گزارش توضیح خواستند. مثلاً یکبار ما در گزارش خود آماری درباری تعداد مجروحان داده بودیم. در یک آمار آنها را 10نفر و در آمار دیگری 11نفر نوشته بودیم. بر اساس اصطلاح نظامی، آمارِ اول تلفاتِ رزمی بود و دومی غیررزمی که آن یکنفر بر اساس تصادف مجروح شده بود و معاون عملیاتی ما آن را جزء تلفات رزمی داده بود. وقتی گزارش به دفتر آقا رسیده بود، یک نفر اختلاف در آن دیده بودند و تماس گرفتند و توضیح خواستند و گفتند: " با توجه به اینکه آقا شمار تلفات قبلی را یادشان هست ما اگر این آمار را خدمت ایشان ببریم سؤال خواهند کرد لذا گفتیم ببینیم موضوع این یک نفر چیست تا توضیح بدهیم."
*حضور ذهن ایشان خیلی برای ما اهمیت داشت، ما 10تا 15 فرمانده لشگر مینشستیم و گزارش میدادیم، هر کدام 20دقیقه درباره موضوعی و محوری صحبت میکردیم. بعد فکر میکردیم که این، در تشخیص آقا نیست که ما بحث نظامی میکنیم ولی در آخر، آقا به تکتک این سؤالها پاسخ میداد بدون اینکه در طول صحبتهای ما یادداشتی بردارد. یا بعضی وقتها بحثی بین بچهها در میگرفت که مثلاً سه روز یا یک هفته بعد خدمت آقا که میرسیدیم میفرمودند که این مطلب درست است و آن یکی ناقص.
*5- اطاعتپذیری:
*در کلیه امور، درباره جنگ، انتخاب منطقههای عملیاتی، پذیرش قطعنامه و... دقیقاً پیرو دیدگاههای حضرت امام بودند(ره) و تأکید میکردند که "ما تابع امام هستیم و آنچه ایشان تشخیص میدهند ما همان را انجام میدهیم". با وجود آنکه اطلاعات بسیار دقیقی از وضعیت سپاه و ارتش و اوضاع جنگ و جبههها داشتند، اما هرچه را حضرت امام(ره) میفرمودند، میپذیرفتند.
*روزهای آخر جنگ برای کوشک و طلاییه طراحی خوبی شده بود و حدود 400-300 گردان نیرو در اختیارمان بود، همه اصرار داشتیم حتماً اینجا باید عملیات بشود. آقا هم حضور داشتند و با فرماندهان صحبت کرده و همه طرحها را چک کردند و در نهایت، هم طرح را پذیرفتند و هم موفقیت آن را در سطح بالای 70 درصد میدیدند. قطعی بود که در این عملیات 6-5هزار اسیر میگیریم و با مقداری غنائم برمیگردیم و در مرزهای خودی مستقر میشویم. ایشان فرمودند که حتماً باید با امام تماس بگیرند و از ایشان کسب تکلیف کنند. پس از تماس، امام فرمودند: آیا شما خودتان این حرکت را تأیید میکنید؟ ایشان پاسخ دادند:" به دید ظاهر و دید امکانات و طرح و نیرو احتمال میدهم که حرکتِ موفقیتآمیزی باشد." ما جواب امام را نشنیدیم اما قرار بر این شد در ساعتی مشخص، آقا دوباره تماس بگیرند و حضرت امام جواب قطعی را بدهند. سرِ ساعت مقرّر آقا تماس گرفتند و امام فرمودند که صلاح نمیدانند این عملیات انجام بشود. من احساس کردم که آقا از حضرت امام خواستند که استخاره بگیرند، نمیدانم حضرت امام در جواب چه فرمودند که آقا عرض کردند: " چشم! هرچه شما بفرمایید." وقتی گوشی را گذاشتند با احساسات بچهها مواجه شدند که همه تلاششان بر این بود دوباره صحبتی بشود، در این موقع فرمودند:" ما همه همچون اسلحهای آماده هستیم که گلنگدن آن کشیده شده، فشنگ هم آماده است، و ما مثل همان گلوله هستیم که اگر امام انگشتش را تکان داد و ماشه را چکاند، ما شلیک میشویم؛ اگر نه ما آماده و منتظر آن اشاره انگشت حضرت امام(ایم)." وقتی این صحبت را با بچهها کردند، با اینکه همه اصرار داشتند ولی همگی متقاعد شدند و عملیات به تأخیر افتاد.
*6- تشویق و تنبیه:
* هم قلب رئوف و مهربانی دارند و هم با قاطعیت برخورد میکنند و با زبان و عمل، افراد را تشویق و تنبیه میکنند. یک روز از یگانی بازدید داشتند، من شاهد بودم کسانی را که در کار خود موفقتر بودند و نظم و نظام بیشتری داشتند، بعضی را با دادن چهار یا دو سال ارشدیت و یا دادن سکة طلا و نیز با زبان تشویق کردند. برخی را هم که از بازرسیهای مختلف گزارش سهلانگاری آنها رسیده بود، تنبیه نمودند.
*یکی از روشهای تشویقی- تنبیهی ایشان توجه و یا بیتوجهی بود که واقعاً برای ما از هر تنبیه بدنی و نظامی سختتر است. یکبار در پادگان گلف با بچههای لشگر21 و لشگر5نصر، جلسهای داشتند، کوچک و بزرگ سوال میکردند و هوا بهقدری گرم بود که ایشان بهشدت عرق میکردند تمام لباسهای ایشان هم خیس شده بود. بعد از 5ساعت جلسه پرسیدند که کسی سؤالی ندارد؟ در این موقع یکی از بچهها سؤالی تکراری پرسید که آقا قبلاً 2-3بار به آن پاسخ داده بودند ولی باز (کمی با سردی) فرمودند:" من به این سؤال پاسخ دادهام اما اگر شما متقاعد نشدهاید بیایید جداگانه جواب میدهم." سؤالکننده که یکی از فرماندهان بود بیرون آمد و شروع کرد به گریه کردن و میخواست برای عذرخواهی خدمت برسد؛ بعد از چند روز که ایشان باز به پادگان آمدند پیش ایشان رفت و خواست دستشان را ببوسد، آنجا آقا نهایت محبت را به ایشان کردند و اشاره کردند که بالآخره توجیه شدید؟ آن فرد به کناری نشست و اشک از چشمانش جاری شد. حضور ذهن آقا هم خیلی برای ما جالب بود. روزی هم به تیپ الغدیر رفتیم و از همان ابتدا در میانِ یک لشگر کاملاً مسلح، بدون تشریفات وارد شدند و در فضایی صمیمانه با بچهها نشستند. سوالات مختلف و بعضا تکراری مطرح شد ولی باز ایشان با بیانهای گوناگون و در کمال محبت و با روی باز پاسخ میدادند. بعد از سهساعتونیم جلسه، یکی از برادرانی که در اواخر جنگ شهید شد گفت:" اینطور که شما فرمودید من قانع نشدم" من از شرم سرم را پایین انداختم ولی ایشان فرمودند:" من فکر میکنم در این مورد بیشتر از همة مسائلِ دیگر مسئله را شکافتهام ولی اگر باز هم شما توجیه نشدهاید جداگانه با شما صحبت میکنم" این نوع برخوردها در روحیة افراد اثر میگذاشت و یکی از روشهای ایشان برای تشویق و تنبیه بود.
*7- صبر و استقامت:
*بسیار واقعگرا بودند و با شناختی که از مسؤولین داشتند، علت بعضی ناکامیها را میدانستند ولی بیشتر به صبر و تأمل و بررسی کامل قضیه، توصیه میفرمودند. من تاکنون حالت یأس و نااُمیدی و عصبانیت در چهره و بیان ایشان ندیدهام. گاهی حتی میشد فرماندهانی که دچار شکست میشدند و روحیة خود را از دست میدادند خدمتشان میبردیم و ایشان حضوراً صحبت میکردند و قوّت قلب میدادند و بچهها با انگیزة بیشتر برمیگشتند. یک مورد در سلسله عملیاتی بود که عراق بهطور مکرر در سال 65 بهعنوان "دفاع متحرک" علیه مواضع ما انجام داد. ما هم روی مواضع خط مقدم، یک طرحهایی گذاشته بودیم اما در روز اول تزلزلی در بین فرماندهان افتاده بود و تردید داشتند که آیا میتوان مواضع را حفظ کرد. من فرماندهان را سریعاً در کوتاهمدت، خدمت آقا به تهران آوردم. ایشان صبر و پایداری و تلاش در راه خدا رایادآور شدند و هدف دشمن را از دفاع متحرک، روشن کردند؛ سپس فرماندهان به جبهه برگشتند. عده ای از همینها بهخصوص در ارتفاعاتِ حاجعمران در منطقة شمالِ غرب، مواضع را 25روزه گرفتند و گفتند که ما باید همینجا شهید بشویم و دشمن از جنازة ما رد شود!
*8- اهمیت به نیروها:
*گاهی اوقات برخی نیروها مشکلاتی داشتند و با ما مطرح میکردند اما انجام آنها در توان ما نبود لذا مستقیماً به آقا نامه مینوشتند. بسیجی کهنسالی مشکل مالی داشت و به دفتر آقا نامه نوشته بود، ایشان نامه را دیده و فوراً فرموده بودند که به فرماندهی لشگر بگویید که مشکل این آقا را حتماً حل کند. این دستور آقا به ما رسید و ما در حدّی که در توانمان بود رسیدگی کردیم. بعد متوجه شدیم که آقا قضیه را پیگیری کرده و پرسیده بودند که کار آن بسیجی را به چه صورت و چگونه حل کردید. این برای ما بسیار تعجبانگیز بود که مسؤول ردهبالا با آن همه مشغله، پیگیر یک نامة بسیجی است و از طرق مختلف پرسیده بودند که کار آن بنده خدا چه شد!